
در تاریخ پزشکی بارها لحظههایی بوده که امروز با شنیدن آنها تنها میتوانیم شوکه و متعجب بمانیم؛ اما شاید کمتر موردی به اندازه ماجرایی که در سال ۱۹۸۵ رخ داد، چنین تکاندهنده باشد. سالی که در آن یک نوزاد چندروزه، زیر تیغ یکی از سختترین عملهای ممکن ــ جراحی قلب باز ــ قرار گرفت، آن هم بدون هیچ داروی بیدردی یا بیهوشی کافی. پزشکان آن زمان باور داشتند که نوزادان «درد واقعی» را حس نمیکنند؛ این جمله شاید امروز با استانداردهای علمی و اخلاقی مدرن غیرقابلقبول به نظر برسد، اما در دهههای گذشته، یکی از اصول پذیرفتهشده پزشکی بود.
مقاله IFLScience توضیح میدهد که تا اواسط دهه ۸۰ میلادی، پزشکی غرب بر اساس یک فرضیه غلط پیش میرفت: اینکه سیستم عصبی نوزاد آنقدر نابالغ است که نمیتواند درد را مانند بزرگسالان تجربه کند. بر همین اساس، در بسیاری از جراحیهای بزرگ، پزشکان تنها از شلکننده عضلانی استفاده میکردند تا نوزاد تکان نخورد؛ اما دارویی برای کاهش درد به او نمیدادند. تصور میکردند گریه، تقلا یا واکنشهای نوزاد «رفلکس» است، نه پیام واقعی درد.
اما واقعیت تلخ بسیار زود خودش را نشان داد. گزارشها و مطالعات اوایل دهه ۸۰ نشان میداد نوزادانی که بدون بیدردی مناسب جراحی میشدند، دچار افزایش شدید هورمونهای استرس ــ از جمله کورتیزول و هورمونهای مرتبط با درد ــ میشدند. ضربان قلب آنها بهطرز خطرناکی بالا میرفت، فشار خون ناپایدار میشد و روند ریکاوریشان طولانیتر و دردناکتر بود. حتی دادهها نشان میداد که مرگومیر پس از جراحی در این نوزادان بالاتر است. این نتایج آنقدر واضح و تکاندهنده بود که بنیان باور قبلی را در پزشکی برای همیشه متزلزل کرد.
این نقطه عطف مدیون پژوهشگرانی بود که برخلاف جریان فکری زمان، معتقد بودند نوزادان نهتنها درد را حس میکنند، بلکه به دلیل سیستم عصبی حساس و درحالتوسعه، ممکن است شدیدتر هم حس کنند. شبکه عصبی نوزاد تازهمتولدشده بهشدت واکنشپذیر است و هر تحریک میتواند موجی بزرگ در سیستم بدن ایجاد کند. درواقع، چیزی که زمانی «ناتوانی نوزاد در درک درد» تصور میشد، بعدها تبدیل شد به «حساسیت بیشتر نوزاد به درد».
بعد از انتشار همان مطالعات، دنیای پزشکی یک انقلاب کامل را تجربه کرد. استانداردهای بیهوشی برای نوزادان از پایه بازنویسی شد؛ متخصصان بیهوشی آموزشهای ویژه دیدند، داروهای مناسب انتخاب شد، و پروتکلهایی طراحی شد که تضمین کند نوزاد نهتنها بیحرکت، بلکه بیدرد باشد. امروز، حتی یک اقدام ساده پزشکی روی نوزاد بدون ارزیابی درد قابلقبول نیست.
ماجرای نوزاد سال ۱۹۸۵ اکنون بهعنوان یک درس تاریخی در محافل علمی مطرح میشود؛ نمونهای از اینکه چگونه یک باور غلط، حتی اگر سالها پذیرفته شده باشد، میتواند پیامدهایی دردناک داشته باشد. این داستان یادآوری میکند که علم همیشه نیازمند بازنگری است و هیچ فرضیهای، حتی اگر سالها «قانون» بوده، نباید بدون پرسش باقی بماند.